این داستان درباره تجربهای است که من زمانی که شرکتم به فروش ۱۰۰ میلیون دلاری نزدیک شده بود، آن را کسب کردم. در همان دوره بود که از من برای تدریس در یک دوره آموزشی تحت عنوان «اخلاقیات و مهندسی» در موسسه تکنولوژی ماساچوست (MIT) دعوت به عمل آمد. در ابتدا، برای من جای تعجب بود که چرا آنها از یک نفر از بخش صنعت برای این کار دعوت کردهاند و من نمیدانستم که آنها چه هدفی را دنبال میکنند.
آنها برایم توضیح دادند که رابطه بین اخلاقیات و مهندسی از جمله موضوعاتی بوده که بسیاری از دانشجویان در مورد آن پرسش میکردند. من دریافتم که دانشجویان روی این مساله حساسیت زیادی دارند که بهجای اختراع و توسعه جنگافزارها و تسلیحات مخرب و زیانبار باید چیزهایی را ساخت که به داشتن جهانی بهتر و آرامتر کمک کنند و همه اینها چیزهایی بود که ضرورت لحاظ کردن و توجه ویژه به اخلاقیات در فرآیند تصمیمگیری برای توسعه را مورد تاکید قرار میداد.
پس از آنکه من تدریس در آن دوره را پذیرفتم، دریافتم که به نوعی «موشآزمایشگاهی» تبدیل شدهام که آماج پرسشهای متعدد دانشجویان قرار خواهد گرفت. پیش از آغاز دوره آموزشی از دانشجویان خواسته شده بود تا پرسشهای خود را در قالب سناریوهایی تنظیم کنند که باید برای یک مدیر عالیرتبه صنعتی مطرح میشد. بهدلیل آنکه من دارای چند سال سابقه کار در صنعت دارو بودم، بخش عمده سناریوها و پرسشهای مطرح شده حول محور همین صنعت متمرکز شده بودند. یکی از جالبترین این سناریوها به شکل زیر مطرح شده بود:
«شما تاکنون 15 میلیون دلار صرف تولید یک محصول جدید کردهاید و تبلیغات گستردهای را پیرامون این محصول جدید صورت دادهاید. شما موفق شدهاید مراحل قانونی کار را نیز با موفقیت پشتسر گذاشته و مجوزهای لازم را کسب کردهاید و آمادهاید تا دو هفته دیگر این محصول را به بازار عرضه کنید. تا اینجا همه چیز بر وفق مراد است و مشکل خاصی وجود ندارد اما ناگهان به شما یک تلفن میشود و به شما خبر میدهند که کارشناسان شرکت یک مشکل و ایراد خاص را در مورد این محصول جدید کشف کردهاند و عرضه آن را همراه با بروز پارهای مشکلات و ریسک پیشبینی میکنند. در این شرایط شما چه میکنید؟ پیش از آغاز دوره، من نگران این مساله بودم که دانشجویان، پرسشهای اخلاقی پیچیدهای را مطرح خواهند کرد که پاسخ دادن به آنها برای من دشوار و شاید شرمآور باشد، اما پس از مطرح شدن پرسشهایی شبیه آنچه در بالا به آن اشاره شد، دریافتم که پاسخگویی به پرسشهای دانشجویان در این دوره چندان دشوار نیست. من در پاسخ به سوالات سناریوی طرح شده چنین گفتم:
«من در ابتدا تلاش میکنم تا آنجا که میتوانم مشکل را بهطور کامل شناسایی و درک کنم و ابعاد مختلف آن را مورد بررسی قرار دهم و از تمام دستاندرکاران امر اطلاعات بگیرم. ترجیح میدهم تا مشخص کنم که مشکل چیست و کجاست؟ و بعد از خودم میپرسم که برای حل این مشکل چه میتوان کرد و چه بایدکرد؟ و آیا همه ابعاد مشکل قابل مدیریت و حلوفصل هستند یا من مجبورم برخی از ابعاد قضیه را ملغی اعلام کنم؟ من از خود خواهم پرسید که چگونه باید استفادهکنندگان از محصول موردنظر یعنی مشتریان شرکت را در تصمیمگیری خود برای حل مساله مشارکت دهم و نظرات آنها را بهکار ببندم؟»
واکنش دانشجویان- مهندسان- به این پاسخ من در نوع خود جالب بود. آنها به من گفتند: «آه، ما هیچگاه فکر نمیکردیم که برای حل این مساله باید از مشتریان کمک بخواهیم.» آری، آنها فکر میکردند که در چنین موقعیتهایی باید تصمیمگیری را در داخل شرکت و بدون اطلاعرسانی و نظرخواهی از مشتریان صورت داد. یکبار، مهندسان شرکت بوستون ساینتیفیک نزد من آمدند و گفتند: «ما میخواهیم بدانیم اگر به شما بگوییم یک مشکل و ایراد در یکی از محصولات شرکت وجود دارد واکنش شما چه خواهد بود؟» اولین چیزی که به آنها گفتم این بود: «میخواهم در مورد آن بیشتر بدانم.» آنها در ادامه از من پرسیدند: «خب اگر ما به شما اطلاعات بیشتر بدهیم آیا شما آن محصول موردنظر را از بازار جمعآوری میکنید؟» من گفتم: «نه، من تلاش میکنم تا با کسب اطلاعات بیشتر از مشتریان و مصرفکنندگان بدانم که آیا وجود آن مشکل، تاثیری بر تصمیمگیری و مصرف آنها داشته است و اینکه آیا آنها با علم به وجود آن مشکل باز هم بر استفاده از آن تاکید میکنند یا خیر؟» این یک تصمیم اخلاقی بنیادین است که هر کسی ممکن است در معرض آن قرار بگیرد. اتخاذ چنین تصمیماتی شبیه به استفاده از تیغ جراحی است. یک جراح با استفاده از تیغ جراحی، بدن بیمار را پاره میکند البته برای تامین سلامتی او. اما از همین تیغ تیز جراحی میتوان استفاده نادرست کرد و یک نفر را کشت. اتخاذ چنین تصمیماتی بدون آگاهی دادن به طرفین ذینفع امری ناپسند و برخلاف قراردادهای اجتماعی چه در درون سازمان و چه در مورد همه کسانی است که در این فرآیند دخیل هستند.
کلید این مساله در «توازن اطلاعات» نهفته است: شما باید مطمئن شوید که همه افراد دخیل در زنجیره- شامل تولیدکننده و مصرفکننده- از کلیه مزایا و ریسکهای مرتبط به یک محصول خاص آگاهی کامل و دقیق دارند. آنها [مصرفکنندگان] حق دارند همه چیزهای مربوط به استفاده از آن محصول را بدانند و مطمئن باشند که مصرف آن محصول خطری را برای آنها ایجاد نمیکند.
نویسنده: John Abele مترجم: سیدحسین علویلنگرودی/ دنیای اقتصاد
جان ابیل، کارآفرین، بازرگان و بنیانگذار و مدیر ارشد اجرایی شرکت بوستون ساینتیفیک است.