در این مقاله بهطور انتقادی ادبیات در حال ظهور در اقتصاد سازمانی و نقش مدیران و شیوههای مدیریت بررسی میشود. تمرکز بر مدیران میانی است که سلسلهمراتب بین مدیران ارشد و کارمندان خط مقدم را پر میکنند. علم اقتصاد سهم عمدهای در تحلیل و عملکرد مدیریت داشته است. شواهد قابل توجه برای این موضوع، اشتغال زیاد اقتصاددانان در مدارس بازرگانی است، جایی که آنها نهتنها در اقتصاد، بلکه در زمینههای مالی، بازاریابی، حسابداری، کارآفرینی و سایر زمینهها نیز تدریس و تحقیق میکنند. با این حال، علم اقتصاد تا همین اواخر به پدیدههای مدیران و مدیریت به عنوان موضوعات پژوهشی توجه چندانی نداشته است. اکنون در علم اقتصاد به خوبی درک شده است که شرکتها جایگزین مکانیسم بازار در تخصیص منابع هستند (Coase 1937). در واقع، بخش عظیمی از معاملات اقتصادی در داخل شرکتها انجام میشود، نه از طریق بازارها (مکمیلان، 2003). این بدان معناست که همانطور که اقتصاددانان باید بدانند بازارها چگونه کار میکنند، باید عملکرد سازمانهای مدیریتشده را نیز بفهمند. درک اینکه چه چیزی تخصیص منابع توسط و درون شرکتها را تعیین میکند؟ چگونه این اتفاق میافتد؟ مدیران چه میکنند و چه تاثیری دارند؟، مهم است. این مقاله به بررسی مدیران در شرکتها و شیوهها و سیاستهای مدیریتی میپردازد که آنها برای تاثیرگذاری بر عملیات اتخاذ میکنند. تمرکز عمدتاً روی مدیران میانی است که به مدیران ارشد بیشتری گزارش میدهند و ممکن است به نوبه خود بر سایر مدیران نظارت کنند. این به این دلیل نیست که مدیران ارشد علاقهای به همکاری ندارند، بلکه به این دلیل است که مدیران عامل و دیگر ساکنان C-Suite قبلاً بهطور نسبتاً گسترده مورد مطالعه قرار گرفتهاند. بنابراین، این مقاله به بررسی دو سوال متفاوت، اما بسیار مرتبط با یکدیگر میپردازد: چگونه مدیران میانی به عملکرد سازمانها کمک میکنند و مدیریت چگونه کمک میکند؟ وقتی از اصطلاح «مدیریت» استفاده میکنیم، هم به شیوههای مدیریتی خاص، مانند مدیریت موجودی، روابط تامینکننده، یا شیوههای استخدام اشاره میکنیم، و هم به ساختار کلی شرکت، مانند شکل سلسلهمراتب و گستره آن. هیات نمایندگی در حالی که مدیران ارشد تصمیمات کلی را میگیرند که کل سازمان را هدایت میکند و بر کل سازمان تاثیر میگذارد. مدیران میانی که مورد مطالعه هستند این تصمیمات اجرایی را به تفصیل، تکمیل، تنظیم و اجرا میکنند. بنابراین آنها بر عملکرد خوب واحدهای خود تاثیر میگذارند. آنها همچنین ممکن است بر عملکرد سایر مدیران و نیاز به هماهنگی در کل تجارت تاثیر بگذارند. برخی از مطالعات تجربی بنیادی اهمیت مدیریت را در تعیین عملکرد سازمانی روشن میکند. مطالعات ایچنوفسکی و همکاران (1997) یکی از اولینها در این زمینه بود. آنها نشان دادند که شیوههای مختلف مدیریت منابع انسانی در خطوط تکمیل فولاد با تفاوت بهرهوری قابل توجهی در خطوط با فناوری یکسان همراه است. سیورسون (2011) تفاوتهای عظیم بهرهوری کل عوامل را در بین شرکتهای داخل صنایع ایالات متحده مستند کرد، که نشان میدهد مدیران و شیوههای مدیریت اهمیت دارند. علاوه بر این، نشان داده شده است که نوآوریها در شیوههای مدیریت دارای اثرات کلان اقتصادی هستند (الکسوپولوس و تومب، 2012).
مدیران
در این بخش، کارهایی که مدیران میانی انجام میدهند، آنچه آنها را موثر میکند و تاثیر آنها بر عملکرد سازمان بررسی میشود. تا همین اواخر، شرکت به عنوان تابع تولید یا هزینه مدلسازی میشد. این مقاله، و تمام اقتصاد سازمانی، این دیدگاه را برای بسیاری از اهداف بسیار سادهانگارانه رد میکند. با این حال، سوال مهم این است که چگونه مدیران یا شیوههای مدیریتی در چارچوب عملکرد تولید قرار میگیرند.
اگر هیچ چیز در دنیا تغییر نمیکرد، بهطوری که استراتژیها و فناوریهای شرکتها راکد میشدند، آنگاه نیاز به مطالعه مدیران و مدیریت بسیار کمتر بود. اما فناوریها در حال تغییر هستند و فرآیندهای مدیریتی پاسخگوی نیاز سازمانها هستند.
در اینجا دو عنصر پوشش داده شده است: یک موضوع بحثبرانگیز فعلی که قبلاً در این مقاله به آن اشاره شد، روش کار از خانه است. در مطالعه بلوم و همکاران (2015) آزمایش میدانی با اپراتورهای مرکز تماس نشان داد که بهرهوری، خروجی و رضایت شغلی برای کسانی که کار در خانه را انتخاب میکنند بهطور قابلتوجهی افزایش یافته است. با این حال، سوالات واقعی در مورد اینکه آیا این به انواع دیگر کارمندان در صنایع دیگر تعمیم مییابد یا نه وجود دارد. باررو و همکاران (2022) به بسیاری از این سوالات و پیامدهای آنها برای کارگران و مدیریت میپردازد. روی آوردن به هوش مصنوعی، روش کار، فرآیندها و محصولات شرکتها را متحول میکند. بسیاری آن را فناوری هدف عمومی بعدی میدانند، بنابراین همانطور که موتور بخار، برق و رایانه همه چیز را تغییر داد، تغییرات چشمگیری نیز از هوش مصنوعی به وجود خواهد آمد. تعداد فزایندهای از مطالعات موردی در مورد تاثیر هوش مصنوعی بر تغییر نقشها در شرکت برای کارگران و مدیران وجود دارد (جدراس و شاو، 2021، گلدن، جدراس، و شاو، 2022). محققان تازه شروع به یافتن آزمایشهای طبیعی کردهاند که در آنها میتوان اثرات بهبود کیفیت یا افزایش بهرهوری هوش مصنوعی را مدلسازی کرد. یک مقاله تحقیقاتی جدید نشان میدهد که چگونه از هوش مصنوعی برای هدف قرار دادن خطرات آتشسوزی در خانهها استفاده میشود و شرکتها و صاحبان خانهها را قادر میسازد تا خطر را با بریدن شاخ و برگ کاهش دهند (Jedras & Shaw, 2022a, 2022b). در حالی که مقالات قبلی در مورد تاثیر هوش مصنوعی بر جایگزینی هوش مصنوعی برای افراد متمرکز شدهاند، کار جدید بر روشهایی تاکید دارد که هوش مصنوعی همچنین کار را «افزایش» میدهد. این امر به ویژه در مورد مدیران صادق است. بنابراین، برای محققان در این زمینه درک فراگیر بودن هوش مصنوعی و آگاهی از راههای متعددی که در حال حاضر بر شرکتها و مصرفکنندگان تاثیر میگذارد، مهم است. همانطور که در بخش فرعی استخدام توضیح داده شد، محققان شروع به مطالعه تاثیرات هوش مصنوعی در عملکردهای منابع انسانی کردند، جایی که هوش مصنوعی مدتی پیش معرفی شد. در حال حاضر در بسیاری از جنبههای دیگر مدیریت استفاده میشود. اقتصاددانانی که همکاری شرکتهایی را که از هوش مصنوعی استفاده میکنند به دست آورند، فرصتهای تحقیقاتی غنی خواهند داشت.
دیدگاهی برای تفسیر مقالات تجربی
برای بسیاری از روشهای کار تجربی با شرکتهای منفرد، یک سوال کلیدی این است که آیا نتایج قابل تعمیم هستند یا خیر. اگر مقاله بهطور کلی نکات کاربردی را بیان نمیکند، پس چرا آن را منتشر میکنند؟ آزمایشها، چه توسط پژوهشگر، چه به صورت طبیعی انجام شوند، معمولاً با یک شرکت انجام میشوند. بنابراین، خواننده باید متقاعد شود که آنچه در آن شرکت کار میکند احتمالاً در شرکتهای مشابه نیز اهمیت دارد. آزمایشهایی که با چند شرکت انجام میشود استثناهای جزئی هستند. به عنوان مثال مطالعات مربوط به تولید نساجی هند و تولید فولاد آمریکاست. با این حال، خوب است اگر خواننده باور کند که نتایج یک صنعت احتمالاً به صنایع دیگر تعمیم مییابد. در عین حال، نتایج تجربی احتمالاً نباید به همه شرکتها تعمیم یابد. بسیار بعید است که هیچ شیوه مدیریتی وجود داشته باشد که بهطور منحصربهفرد در هر شرایطی بهترین باشد. حداقل، شرکتها در صنایع مختلف، با فناوریها، تامینکنندگان، مشتریان و رقبا متمایز هستند. آنها باید استراتژیهای فردی ایجاد کنند تا مزیت رقابتی پایدار در زمینه خاص خود ایجاد کنند و شیوههای مدیریت باید با استراتژی شرکت مطابقت داشته باشد. به عنوان مثال، استراتژی مانند Southwest Airlines، که در آن نیاز به چرخش دعواها به سرعت به تاکید بر کار تیمی خدمه کابین منجر شد، به روشهای متضاد با شرکتهایی که در خطوط هوایی بر خدمات عالی تمرکز داشتند، انجامید. تفاوت در مقررات منبع مهم دیگری از ناهمگنی است. از آنجا که یک رویه مدیریتی تنها زمانی باید اتخاذ شود که با استراتژی شرکت همسو باشد، شیوه اقتصادسنجی تخمین تاثیر رویه بر بهرهوری، روشی است که در آن مدل تجربی «درمان با افراد تحت درمان» را شناسایی میکند. باید انتظار داشت که شرکتها فقط اجازه آزمایشهایی را بدهند که ممکن است تاثیر مثبت داشته باشند. اینکه پژوهشگران انتخابهای کاملاً تصادفی و اثرات مربوطه را مشاهده نمیکنند باید در کار آنها و به ویژه در تفسیر نتایج شناسایی شود.
مدیران و شیوههای مدیریت
این مقاله دارای دو موضوع است: اثربخشی مدیران میانی و شیوههای مدیریت. آیا ارتباطی بین این دو وجود دارد؟ واقعیت اساسی این است که مدیران ارشد در مورد رویههای شرکت تصمیم میگیرند. با این حال، در حالی که حوزه مدیران میانی برای تاثیرگذاری بر انتخاب کار محدود است، همیشه قابل چشمپوشی نیست. به عنوان مثال، مدیران کارخانه که در کارخانههای نساجی هند مورد مطالعه قرار گرفتند (بلوم و همکاران، 2013) در اتخاذ بسیاری از شیوههای عملیاتی مورد حمایت مشاوران، صلاحدید قابل توجهی داشتند. این نتیجهگیری با شیوههای کنار گذاشتن جدید مدیران کارخانه که به خوبی تثبیت شده بود، تقویت شد (Bloom et al. 2020). متاسفانه در این مطالعات امکان سنجش کیفیت کار مدیران و امکان شناسایی اثرات اعمال فردی نیز ممکن نبوده است. بنابراین، جستوجوی پیوند میان این دو ممکن نبود. با این حال، ممکن است بتوان چنین دادههایی را در مطالعات دیگر جمعآوری کرد و انجام این کار ارزشمند است. در برخی موارد، مدیران میانی تاثیر کمی در انتخاب شیوههای مدیریتی دارند، اما شیوههای مدیریتی و کیفیت کار مدیران، هر دو مستقیماً بر بهرهوری کارکنان تاثیر میگذارند. به عنوان مثال، مدیران خط اصلی، تاثیر قابل توجهی بر بهرهوری کارخانههای خود دارند، همانطور که در اهمیت اثرات ثابت مدیر و متغیرهای کیفیت مدیریت نشان داده شده است (Ichniowski et al. 1997). با این حال، شیوههای نوآورانه منابع انسانی نیز تاثیر بسیار قوی در افزایش بهرهوری کارخانه داشتند. مدیران خوب و شیوههای خوب تعاملی با هم نداشتند و به این نتیجه رسیدند که مدیران و شیوههای مدیریتی تاثیرات مستقل زیادی بر بهرهوری دارند. دو مقاله دیگر نتیجه متفاوتی دارند. در این موارد، کیفیت مدیریت با نمرات عملکرد مدیریت ارتباط برقرار میکند، که در آن این امتیازات شامل مدیریت افراد و شیوههای عملیاتی در نظرسنجی مدیریت جهانی (WMS) میشود. بندر و همکاران (2018) و کورنول و همکاران (2021) دریافتند شرکتهایی با نمرات WMS بالاتر مدیران با کیفیت بالاتری دارند، بهطوری که حسابداری برای کیفیت مدیریتی بهطور قابل توجهی تاثیر اندازهگیریشده رویهها را بر بهرهوری کاهش میدهد. با تطبیق این نتایج متفاوت، مدیران خط در کارخانههای فولاد، مدیران سطح پایینتری بودند: مدیر کارخانه، شیوههای منابع انسانی را انتخاب میکرد، نه مدیران خط. در مقابل، در شرکتهای تولیدی کوچکتر، مدیران آنها کل کارخانه را اداره میکردند (بندر و همکاران، 2018؛ کورنول و همکاران، 2021).
نتیجهگیری و دستور کار
هدف این مقاله بررسی دقیق و انتقادی ادبیات اقتصاد در مورد مدیران و شیوههای مدیریت بوده است. در این مقاله پیشنهاد شده است که عمدتاً سه چارچوب تجربی ممکن برای این نوع کار وجود دارد: دادهها میتوانند از آزمایشهای میدانی، آزمایشهای طبیعی و سوابق شرکتها به دست آیند. کارهای برجسته با استفاده از هر یک از این رویکردها شناسایی شده است. مقالات تحقیقاتی موجود به ندرت اشاره میکنند که یک عملکرد مدیریتی خاص تنها در صورتی برای یک شرکت ارزش دارد که این رویه با استراتژی شرکت همسو باشد، و بنابراین اثرات شیوههای مدیریت بر بهرهوری، اثرات «درمان برای آنچه درمان شده» است و باید به این صورت به موضوع نگاه کرد. یک عملکرد مدیریتی نیز اگر مکمل سایر شیوهها باشد، ارزش بیشتری دارد و این واقعیت در بیشتر آزمایشهای میدانی که اثرات شیوههای دیگر را تخمین میزنند، تشخیص داده نمیشود. چه چیزی قرار است به وجود بیاید؟ شیوههای مدیریتی جدید به دو دلیل معرفی میشوند. یکی این است که یک «شوک فناوری» مانند کامپیوتری شدن یا هوش مصنوعی یا ایدههای مدیریتی بهتر وجود داشت. مورد دوم این است که شرکتها به خوبی اداره نمیشوند و بنابراین در آزمایشهای میدانی، پژوهشگران میتوانند شیوههایی را معرفی کنند که برای شرکت جدید است. هر دو اینها فرصتهای غنی برای الگوسازی و برآورد ارائه میدهند. در همین حال، مسائل اساسی پیرامون مدیران نیز وجود دارد، مانند منشأ موفقیت یا شکست آنها و عوامل تعیینکننده در انتخاب آنچه برای تفویض اختیار مهم است، که نیازمند تحلیلهای نظری و بررسی تجربی پیشبینیهای الگوهای جدید است. مدیران باعث میشوند شرکتها کار کنند و درک آنها و آنچه انجام میدهند بسیار مهم است.
نویسنده: المیرا آقازاده منبع: هفته نامه تجارت فردا